تلاشي نکنيد
و اين را بفهميد، به سادگي سخنان مرا
تجربه کنيد.
در طول صحبتهايم
در آمريکا و روسيه، هميشه
به شنوندگانم گفته ام
که به من ايمان نياورند.
ايمانها، يا
"روشن ضميري قلٌابي"، شمارا
هميشه در فاصله از حقيقت
نگاه مي دارد. چه ايمان
به بهشت، چه نيروانا،
چه خدا يا هر نامي که شما
به آن مي دهيد. مذاهب و
راههاي معنوي تنها راه
را به جزم و تعصب آلوده
مي کنند.
هر راهي به تمرين
و ممارست و تکرار نيار
دارد. در طول يک ساشين
ذاذن در هند، من به مدت
ده سال روزانه هجده ساعت
مراقبه مي کردم، و براي
رهايي از عادتهايم، انواع
و اقسام روشها را آزمودم.
و هيچکدام رهايي را براي
من به ارمغان نياورد.
هيچ تجربه اي
از بيرون ، موجب رهايي
شما نخواهد شد، نه داروي مخدر، نه مادر،
نه خدا، و نه هيچ روح ابدي...
هيچ!
وقتي اين لحظه
اتفاق بيافتد، شما متوجه
آن خرد کلي مي شويد، که
با همه آناني را که به
اين وضعيت خارق العده
رسيده اند، شريکيد.
پس از آن در اتصال
با همه چيز خواهيد بود،
و معماي تناقضات آشکار
حل خواهد شد. و سخنان سربسته
روشن ضميران را درک خواهيد
کرد، نه از راه ذهن، بلکه
از طريق تجربه مستقيم.
چيزهايي هست
که نميتوان به طور مستقيم
شرح داد.
شعرايي مثل حافظ
و رومي از بيان مستقيم
آن اجتناب کرده اند. مسيح
و محمد از تمثيل استفاده
کرده اند، و کريشنا و صوفيان
بي شمار ديگر که به اين
وضعيت رسيده اند، از اسطوره
و افسانه استفاده کرده
اند.
در ذن گفته مي
شود، هر کس به اين وضعيت
برسد، به سادگي مي خندد!!
چون لحظه اي که اين واقعه
رخ دهد، درک خواهيد کرد،
اين واقعه هميشه اينجا
بوده است، و شما هميشه
آن را مي شناخته ايد.
اما شما هميشه
تلاش مي کرده ايد تا بفهميد
و براي زندگيهاي متمادي تنها
با ذهن خود بازي کرده ايد.
اين، راهش نيست...
روشن ضميري،
فضاي بي ذهني است، فضايي
که در روح و قلب ادراک
خالص، اتفاق مي افتد.
و آن همچنين،
وضعيت عشق بدون قيد و شرط
است.
و همه تلاشهاي
شما براي فهم آن، بيهوده
و عبث خواهد بود.
بيداري، راه
بيراهي است، و اصلا ارتباطي
به راه ندارد.
بيشتر مردم،
گروهها و سازمانهاي معنوي
در وهم به سر مي برند ...
و به ايماني چسبيده اند. ولي،
هر چيزي که شما به آن ايمان
داريد تا بيدارتان کند،
يا رهايتان سازد، ياوه
اي بيش نيست. حتي اين کلمات!!
و هرچه بيشتر
شما در اين وهم اعتيادآور
بمانيد، بيشتر اسير اين
عينک تاريک خواهيد ماند.
روشن ضميري ارتباطي
به تفکر ندارد. و اگر بتوانيد
درباره اش فکر کنيد، ديگر
روشن ضميري نيست.
هنوز، چيزي هست.
روي هدف تمرکز کنيد، اما
هرگز به آن نچسبيد.
آن، چيزي نيست
و همه چيز است. اين پارادوکس را
بپذيريد.
درباره اش سخني
نميتوان گفت.
چون وضعيتي وراي
سخن و شرح است.
اما شما نامهاي
زيادي براي آن نهاده ايد. خدا،
الله، الوهيت، آرامش
کيهاني، نظم کيهاني،
خداگونگي، سرچشمه، منشا،
مبدا....
او اينجاست،
تا تجربه اش کنيد. وقتي
ذهن را سراسر رها کنيد.
وقتي تلاش را
متوقف کنيد، مي بينيد
که او هميشه اينجا بوده
است.
وقتي از ذهن
جدا شويد، و به خود اجازه
حضور دهيد، آنگاه اينجا
خواهيد بود.
بسيار ساده،
و براي بعضي، بسيار دشوار.
افرادي که به
اين وضعيت رسيده اند،
مي گويند براي رسيدن به
اين وضعيت کاري لازم نيست
انجام دهيد.
وقتي که از بودا
پرسيدند "چه زمان و چگونه
آن واقعه براي شما رخ داد؟"
او پاسخ داد که ناگهان
اين واقعه رخ داد، وقتي
که زير درخت بدي نشسته
بود، بعد از دوازده سال
تلاش تمام.
وقتي حقيقتا
نزاع را متوقف کنيد، آنگاه
به وضعيتي ميرسيد که شايد
آن را بتوان هشياري کيهاني نام نهاد
سپس شما در "يک"
ناپديد مي شويد.
اگرچه، "يک" چيزي
نيست.
ذهن، هرگز آن
را نخواهد فهميد.
وقتي از ذهن
جدا شويد، تازه
آن را به دست آورده ايد.
کاري نيست که
براي رسيدن به اين وضعيت
انجام دهيد چون اين وضعيت،
همينجا و همين حالاست
وتنها کاري که شما بايد
انجام دهيد، مشاهده است.
هر تلاشي که
شما انجام دهيد، فقط شما
را از حقيقت خود دور خواهد
کرد.
او اينجاست،
همين حالا و شرح پذير نيست... فقط
مي تواند تجربه شود.
جستجو، تفکر
و تلاش شما را از لحظه
حال دور خواهد کرد.
بيداري، تجربه
است. کاملا آزاد، کاملا
رها...
مهم نيست چه
ميکنيد، مهم نيست چقدر
مقاومت مي کنيد. روزي بيدار
خواهيد شد.
کلمات من جديد
يا اصيل نيستند.
مساله شمائيد: تا
کي مي خواهيد صبر کنيد؟
همين حالا بيدار
شويد! |